![]() زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سرمکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم حافظ
| |||
![]() هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم ای گلبن جوان برِ دولت بخور که من در سایه ی تو بلبل باغ جهان شدم اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می دهد هرچند کاینچنین شدم و آنچنان شدم آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت با جام می به کام دل دوستان شدم از آن زمان که فتنه ی چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه ی آخرزمان شدم من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم حافظ
|
در نوشته های شما سیر کردن،زمان زیادی می خواهد.حتی اگر بعضی از لینک ها یاد آور تلاشی باشد برای به روز کردن یک سایت ادبی،هنری.....و زمان چه زود می گذرد.....موفق باشید.